Saturday, August 08, 2015
داستان کشتن گربه دم حجله
می گویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه، او می گوید که می تواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی، عروس و داماد وارد حجله می شوند و چند دقیقه از زفاف که می گذرد پسرک احساس تشنگی می کند. گربه ای در اتاق وجود داشت، از او می خواهد که آب بیاورد. چند بار تکرار می کند که "ای گربه برو و برای من آب بیاور." گربه بیچاره که از همه جا بی خبر بوده از جایش تکان نمی خورد تا این که مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون می کشد و سر از تن گربه جدا می کند. سپس رو یه دختر می کند و می گوید برو آب بیار...
Labels: Other
لطفا برای حمایت از ما از محصولات فروشگاه دیدن کنید: