Wednesday, March 11, 2015
حرمت
بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم
که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش،
اما حرفش هیچ وقت از یادم نمی رود، می گفت:
زندگی مثل یک کلاف کاموا است،
از دستت که در برود می شود کلاف سردرگم،
گره می خورد، می پیچد به هم، گره گره می شود،
بعد باید صبوری کنی، گره را به وقتش با حوصله باز کنی،
زیاد که کلنجار بروی، گره بزرگتر می شود، کورتر می شود،
یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید،
یک گره ظریف کوچک زد، بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد،
محو کرد، یک جوری که معلوم نشود،
یادت باشد، گره های توی کلاف همان دلخوری های کوچک و بزرگند،
همان کینه های چند ساله، باید یک جایی تمامش کرد، سر و تهش را برید،
زندگی به بندی بند است به نام "حرمت"
که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است...
سیمین بهبهانی
Labels: Nice
لطفا برای حمایت از ما از محصولات فروشگاه دیدن کنید: