Friday, September 05, 2014
یک شعر خواندنی
برایش شعر خواندم اشک هایش را درآوردم
پس از یک عمر خاموشی صدایش را درآوردم
کلیم قصه هایم دست خالی مانده بود اما
زدم بر نیل و آخر سر عصایش را درآوردم
دلم پر بود از دستش ولی با زور خندیدم
و با دست خودم رخت عزایش را درآوردم
سپس با بوسه ای زیر زبانش را کشیدم تا
ته و تووی تمام ماجرایش را درآوردم
میان ماندن و رفتن مردد بود پاهایش
نشستم، کفشهای تا به تایش را درآوردم
و او از خانه رفت و من برای رفع دلتنگی
نشستم رو به آیینه ادایش را درآوردم
حسین طاهری
Labels: Nice
لطفا برای حمایت از ما از محصولات فروشگاه دیدن کنید: