Saturday, August 09, 2014
خاطرات بامزه شما - سری 20
تلفن خونه مون زنگ خورد، برداشتم به جای این كه بگم: الو بله؟ گفتم: بلو اله؟
طرف هم قاطی كرد، گفت: سلو الام!
فرستنده: فرزانه
از حمام اومدم بیرون... اومدم لامپ رو خاموش کنم، برق گرفتم! برای مادر بزرگم تعریف کردم، یه دقیقه فکر کرد، بعد گفت: برق هم برق های قدیم... می گرفت، درجا طرف رو خشک می کرد!
یعنی محبت می چکه ازشون!
دیروز از جلوی یه رستوران رد می شدم، رفتم داخل، گفتم: آقا! ببخشید، جوجه دارید؟
گفت: آره داریم...
گفتم: بهش آب و دونه بدین نمیره!
تا آخر خیابون با لنگه کفش دنبالم می کرد بی جنبه!
مامانم اومد یه دفعه تق زد پس کله ام...
می گم چرا می زنی؟
برگشته می گه لواشك ها رو از ترس تو قایم کردم، از صبح دارم می گردم، خودم پیداشون نمی کنم!
فرستنده: فرزانه
رﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺳﻮﭘﺮﻣﺎﺭﮐﺖ،
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪﻩ تو، ﺩﺳﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺭﻭی پفک ها، می گه: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺁﻗﺎ، ﺍﺯ اﯾﻦ پفک ها ﺩﺍﺭﯾﺪ؟
ﯾﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﯾﻪ نگاه ﺑﻪ ﻣﻦ، ﯾﻪ نگاه ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮐﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ:
ﻧﻪ ﺧﺎنم، ﺗﻤﻮﻡ ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﻓﺮﺩﺍ ﻣﯿﺎﺩ برامون.
دختره هم گفت مرسی و رفت!
فرستنده: 09355449428
داداش کوچکم داشت توی خونه فوتبال بازی می کرد، بهش گفتم خونه جای فوتبال بازی کردن نیست. گفت برزیل داره تو خونه خودش جام جهانی برگذار می کنه، تو چه می فهمی آخه؟
دیشب بابام داشت اخبار می دید، بهش گفتم: بابا! می دونستی خر می تونه از پله ها بالا بره ولی نمی تونه از پله پایین بیاد؟
گفت: خودم دیدم دیروز از پله ها اومدی پایین! بی خودی شایعه سازی نکن!
من :|
مهر پدری :|
فرستنده: 09355449428
رفتیم قم شب قدر. همه روزه. تو گرما داریم هلاک می شیم، وایستادیم تو صف نماز مغرب. پیش نماز یه کم نماز رو طول داد. دوستم که حالش خیلی بد بود وسط نماز نمازشو قطع کرد، گفت: آقا! جون مادرت زود باش. کل اتوبوس کاروان به دیار باقی شتافتند!
فرستنده: غزل
کارت شارژ گرفتم، دادم دوستم، می گم بخون رمزشو من بزنم.
برداشته می گه: هفده تریلیارد و نهصد و نود و سه میلیارد و...
فرستنده: 09355449428
استاد از دستشویی اومده، خواستم بگم استاد خسته نباشی، گفتم استاد نوش جان!
این ترم هم مشروطم!
فرستنده: فرزانه
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺧﺎﻧﻢ ﮐﺠﺎ می رﯾﺪ؟
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﺫﻭﻕ ﻣﺮﮔﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: می رﻡ ﺷﺎﻝ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺑﺨﺮﻡ!
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺷﻔﺎ ﺑﺪﯼ، ﺍﯾﻨﻮ بذﺍﺭ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﻟﻮﯾﺖ!
فرستنده: 09355449428
مامانم داشت آدرس می داد: همین خیابون رو مستقیم می ری، می رسی به جا کفشی! (مغازه کفش ملی)
فرستنده: غزل
ﺑﭽﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﻣﻬﺪ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺒﺎﺯﯾﺶ ﻣﯿﺎﺩ. ﻣﻦ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻬﺶ می گم: ﻭﻗﺘﻰ ﺑﺎ ﯾﺎﺭﻯ، ﭘﺲ ﭼﻰ ﻛﻢ ﺩﺍﺭﻯ؟
ﮐﺮﻩ ﺧﺮ می گه: ﺧﻮﻧﻪ ﻯ ﺧﺎﻟﻰ!
اون وقت من هم سن اون بودم، برای هواپیما باى باى می كردم برام بوق بزنه!
فرستنده: 09355449428
Labels: Tanz