Saturday, July 05, 2014
عشق حقیقی (داستان کوتاه)
پسری روزها پشت در منزل دخترک را می پایید؛
برای دختر سوال بود که اگر او مرا دوست دارد،
پس چرا پا پیش نمی گذارد و با پدرم صحبت نمی کند؟!
درست است که ماشین پسرک قدیمی بود،
ولی برای دخترک عشق و محبت مهم تر بود!
روزها و ماه ها به همین منوال گذشت و دخترک بسیار کنجکاو شده بود،
روزی دل خود را قرص کرد و رفت تا حرف دل پسرک را گوش کند…
از او پرسید: ۶ ماه است که تو کنار منزل ما می ایستی و مرا می پایی،
وقتی ماشینت را میبینم ضربان قلبم تندتر می شود و…
هدف تو چیست؟
پسر گفت: وای فای خونه تون پسورد نداره!
برای دختر سوال بود که اگر او مرا دوست دارد،
پس چرا پا پیش نمی گذارد و با پدرم صحبت نمی کند؟!
درست است که ماشین پسرک قدیمی بود،
ولی برای دخترک عشق و محبت مهم تر بود!
روزها و ماه ها به همین منوال گذشت و دخترک بسیار کنجکاو شده بود،
روزی دل خود را قرص کرد و رفت تا حرف دل پسرک را گوش کند…
از او پرسید: ۶ ماه است که تو کنار منزل ما می ایستی و مرا می پایی،
وقتی ماشینت را میبینم ضربان قلبم تندتر می شود و…
هدف تو چیست؟
پسر گفت: وای فای خونه تون پسورد نداره!
فرستنده: فرزانه
Labels: Tanz
لطفا برای حمایت از ما از محصولات فروشگاه دیدن کنید: