Thursday, October 17, 2013
خاطرات بامزه شما - سری 14
دختر داییم ۵ سالشه. بغلش کردم، برگشته می گه دوستم داری، نه؟
می گم آره، چه طور؟ بوسم کرده، می گه: می دونستم مرد آینده ام تویی!
زن رفیقم حامله بود... یه روز رفتم پیش رفیقم، دیدم پکره! بهش گفتم چته؟
گفت جواب سونوگرافی زنم اومده، بچه دختره...
گفتم: این که ناراحتی نداره!
گفت: دختر، این جا دردسره... یه روز یکی دلشو می شکنه و اینا به کنار، پارک دوبلش رو چه کار کنم؟
داشتم با تبلت پسر عموم “Angry Birds” بازی می کردم، بابام اومد بقلم نشست، یه سری تکون داد زیر لب گفت: ” آخرش هم کفتر باز دیجیتالی شد!”
ﻭﺳﻂ ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﺳﺘﺎﺩ، یهو ﺭﻓﯿﻖ خل ﻭﺿﻌﻢ ﭘﺎ می شه ﺑﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ.
ﺍﺳﺘﺎﺩ می گه ﮐﺠﺎ؟
ﺍﯾﻦ ﺭﻓﯿﻖ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻻﯼ ﭘﺎﺵ می ذﺍﺭﻩ، می گه: ﺍﺳﺘﺎﺩ! ﯾﻪ ﺣﺲ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺑﻬﻢ می گه ﺟﯿﺶ ﺩﺍﺭﻡ!
ﺭﺳﻤﺎ ﻫﻤﮕﯽ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ!
می خواستم شیشه نوشابه رو بذارم توی در یخچال، دیدم بلنده، جا نمی شه. درش آوردم، یه کمش رو خوردم دوباره گذاشتم. در کمال تعجب دیدم نه، باز هم جا نمی شه!
بچه که بودم، زنگ زدم 118 فوت کردم!
بعد خانمه گفت: تلفن شما کنترل می شه. بیب، بیب بیب بیب...
داشتم سکته می زدم! سریع قطع کردم. سیم تلفن رو هم کشیدم. رفتم بیرون، در رو هم قفل کردم! فقط کم مونده بود از کشور خارج بشم!
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ پسره ﺑﻮﺩ؛ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻣﺪﺕ پسره ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩ.
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﮔﺮﯾﻪ می کرﺩ ﻭ می گفت:
ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺩﺭﻭﻏﻪ، ﺩﯾﮕﻪ می خوام مثل ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ، ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺸﻢ؛ ﭘﺴﺖ ﺑﺎﺷﻢ؛ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺎﺷﻢ؛ ﻋﻮﺿﯽ ﺑﺎﺷﻢ...
ملت چه بیکارن! یکی مزاحم می شد، هی SMS، هی زنگ… جواب نمی دادم که بی خیال شه. دیگه تماس نگرفت. بعد از چند روز، اس ام اس داده: ببخشید من چند روز مزاحمتون نشدم، کار داشتم، دستم بند بود، شرمنده! چه خبر؟!
یک روز سر کلاس بودم، می خواستم یک سوال رو از معلمم بپرسم که یک دفعه سر کلاس گفتم: "مامان اجازه؟" و کلاس مثل بمب ترکید!
دیروز دختر خاله ام گوشی جدید خریده، SMS داده: اگه گفتی من کیم؟!
خدایا! من سرمو کجا بکوبم؟
تو اتوبوس بودم یه پسره می خواست به دختره شماره بده. یهو یه پیرزنه برگشت گفت: خجالت بکش! این جای خواهرته... پسره برگشت گفت: من نباید شماره خواهرم رو داشته باشم؟!
زدم به یه ماشینه، پیاده شدم ببینیم چه خبره، دیدم صورت طرف خونیه!
گفتم: آقا اون قدر هم دیگه شدید نبودا!
گفت: دستم تو دماغم بود!
ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ رﻭ ﺩﯾﺪﻥ، ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻥ به ﺍﺣﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﯽ. یکیشون ﮔﻔﺖ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻧﺎﻣﺰﺩﺕ چه طوﺭﻩ؟
ﺩخترﻩ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺎﻣﺰﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ.
اون یکی ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺁﺭﻩ، ﺑﻬﺘﺮ! ﺍصلا ﺑﻬﺖ نمی خوﺭﺩ. ﭘﺴﺮﻩ ﯼ ﺩﻫﺎتی ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ با اون ﻗﯿﺎفه ضایعش! هر وقت می دﯾﺪﻣﺶ ﺣﺎﻟﻢ به هم می خوﺭﺩ…
ﯾﻬﻮ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺖ: ﻧﺎﻣﺰﺩ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ، ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﯾﻢ!
ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ... ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺯﺩ ﺑﻐﻞ، ﯾﻪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﯽ چمن ها ﺭﻭ ﮔﺎﺯ می زﺩﯾﻢ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ!
امروز بابام ازم پرسید: گوشیتو فارسی کردی؟
من گفتم: نه، نبردم فارسیش کنم. چون باید Root بشه.
یهو مامانم کاملا جدی گفت: خوب بده یکی ببره که روش بشه!
دختر عموم پاش رفته بود روی سوسک، شب که می خواست بخوابه پاشو از تخت آویزون کرده بود که از خودش دور باشه!
من وقتی بچه بودم، یه بار به بابام گفتم این هندونه مو دارها (نارگیل) چه مزه ای هستن؟
بابام نشست گریه کرد!
فرستندگان: فرزانه و 09355449428
Labels: Tanz