3Jokes . com

Funny Jokes, Funny Pictures

tmplt

خبرنامه

   RSS Feed  کانال تلگرام
   RSS Feed  فبسیوک
   RSS Feed  عضویت در خبرخوان
   RSS Feed  خبرنامه با ایمیل
   RSS Feed  راهنمایی




ارسال مطلب

جوک، اس ام اس و مطالب جالب خود را برای ما بفرستید.

فرستادن مطلب (کلیک کنید)

شماره ارسال SMS از طریق موبایل: 0935-6243988


تبادل لینک


Sunday, August 18, 2013

خاطرات بامزه شما - سری 12

کلاس اول دبستان بودم. با خوشحالی دست تو نمره ام بردم و 9 رو کردم 19. بردمش پیش بابام، گفتم 19 شدم! جایزه می خوام. اون هم گوشم رو گرفت و گفت: حالا برای 91 ی که گرفتی چی می خوای؟!

اعتراف می کنم یه بار توی مترو بودم، یه خانمی بچه دستش بود که گوشیش زنگ خورد. گفت: آقا! این بچه رو بگیر، دستت درد نکنه، تا جواب گوشیمو بدهم. من هم گفتم باشه، خلاصه آن قدر حرف زد که به جای ایستگاه امام خمینی رفتم میدان حر! من هم روم نمی شد بهش بگم بچه شو بگیره!
فرستنده: رامین

دیروز تا تو تاکسی نشستم دیدم دوست پدرم عقب تاکسی نشسته، به روی خودم نیاوردم که دیده امش. 5 دقیقه بعد اومد کرایه رو حساب کنه، گفت: آقا 2 نفر حساب کنین لطفا! من بسی خجالت زده دستشو گرفتم و کلی باهاش کشتی گرفتم که: تو رو به خدا شرمنده نکنین! آخه این چه کاریه و این حرفا... بعد از این که پول رو داد، دوباره یک کرایه دیگه هم حساب کرد و گفت: این هم مال این آقا! تازه فهمیدم دفعه ی اول کرایه ی خودش و پسرش رو حساب کرده بوده!

اعتراف می کنم یک بار همکار بابام که خیلی جلوش رودربایستی داشتم اومد جلوی در خونه، من هم تا در رو باز کردم هول شدم، گفتم: الو سلام! اون چشاش 4 تا شده بود، من هم می خندیدم!
فرستنده: محدثه

ﻣﻮﻧﺪه اﻡ ﭼﯽ ﺑﮕﻢ! یه ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺗﻠﻔﻨﯽ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﯽ ﺯﻧﮓ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ، ﻣﻦ بهش فحش ﻣﯽ ﺩهم.
ﺳﺮﯼِ ﺁﺧﺮ ﮐﻪ بهش فحش ﺩﺍﺩﻡ، ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺯﺩه: ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺯﻧﮓ ﻧﺰنم ها!
فرستنده: 09355449428

به رفیقم میگم 124000 تا پیامبر داشتیم...
می گه: یعنی 101 گیگ!
ببین با کیا شدیم 75 میلیون!

دختر خاله ام گوشیش رو خونه جا گذاشته، خاله ام پا شده با عجله داره به دختر خاله ام اس ام اس می ده: "حواس پرت! گوشیتو جا گذاشتی، بیا ببر!"
فرستنده: مهتاب

اعتراف می کنم در دوران طفولیت من و میلاد، تلویزیون هر شب یه سریال می گذاشت. یک شب وقتی سریال تموم شد، نوشت: "این داستان ادامه دارد." خلاصه من و میلاد تا صبح نشستیم پای تلویزیون، هر تبلیغی که می گذاشت همدیگر رو صدا می کردیم که بیا، الان شروع می شه! من فکر می کردم تلویزیون ما خرابه که نمی شه فیلم رو کامل دید، ولی بعدا فهمیدم مغز ما ایراد داشته!
فرستنده: لادن

یه بار سر کلاس، استاد از دستم عصبانی شد، گفت برو کنار تخته وایسا. من هم کم نیاوردم رفتم اون جا وایسادم، یه کم که گذشت، یه دست و یه پامو بردم بالا...
استاد نگاهم کرد، به زور جلوی خنده اش رو گرفت و گفت: این چه کاریه؟ پاتو بذار زمین درست وایسا...
گفتم: استاد! این جور بهتره، احساس تنبیه شدن باید به آدم دست بده یا نه...
استاد خندید و گفت: بیا این جا ببینم!
من هم با جدیت تمام گفتم: من تنبیه هستم، نمی تونم تکون بخورم، شما بیا!
آقا! استاد زد زیر خنده و گفت: لوس نشو، برو بشین سر جات...
من هم گفتم اصلا امکان نداره...
آقا این استاده داشت می ترکید تا این که آنتراک دادن سریع از کلاس زد بیرون، کل بچه های کلاس زدن زیر خنده. از اون به بعد استاد جرات نکرد منو تنبیه کنه!
فرستنده: فاطمه امیری

تو تاکسی نشسته بودم، خانم کناریم گفت: آقا! هر جا ممنون باشید، پیاده می شم!
ملت قاطی کرده اند به خدا!
فرستنده: مبین

ما یه بار زنگ زدیم رستوران به خوبی و خوشی غذا رو سفارش دادیم، آخرش هول شدیم گفتیم: یه نوشابه خانواده کوچک هم بیارید!
یعنی کل رستوران منفجر شد!
البته طرف هم احترام گذاشت، گفت ما نوشابه خانواده هامون همه اش بزرگه!
فرستنده: امیر

ﺣﻮصله ام ﺳﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ به ۱۱۸، ﮔﻔﺘﻢ: ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺭﻭ ﻟﻄﻒ ﮐﻨﯿد.
ﺍﻭن هم ﯾﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩ. ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ زنگ زدﯾﻢ، ﯾﮑﯽ گوشی رو برﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻔﺖ: ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺍﺑﯽ، ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ!
فرستنده: 09355449428

بابای دوستم مریض بود. می خواستم برم خونه شون عیادت. رفتم از سوپر مارکت سر کوچه شون آب میوه بخرم. به فروشنده گفتم دو تا آبمیوه بزرگ به من بدید. گفت: چی باشه؟ گفتم به سلیقه خودت بده، هر چی دادی...
گفت: انار بدهم؟ گفتم نه.
گفت: انگور بدهم؟ گفتم نه.
گفت: انبه بدهم؟ اینو که گفت، اعصابم خورد شد، گفتم: ای بابا! آقا شما هم که هر چی اولش "ان" داره داری می دی به ما!
فروشنده هه یه ربع آویزون شده بود به در یخچال، از شدت خنده نمی تونست حرف بزنه!
فرستنده: پوریا

Labels:



لطفا برای حمایت از ما از محصولات فروشگاه دیدن کنید:

Copyright by www.3Jokes.com