3Jokes . com

Funny Jokes, Funny Pictures

tmplt

خبرنامه

   RSS Feed  کانال تلگرام
   RSS Feed  فبسیوک
   RSS Feed  عضویت در خبرخوان
   RSS Feed  خبرنامه با ایمیل
   RSS Feed  راهنمایی




ارسال مطلب

جوک، اس ام اس و مطالب جالب خود را برای ما بفرستید.

فرستادن مطلب (کلیک کنید)

شماره ارسال SMS از طریق موبایل: 0935-6243988


تبادل لینک


Monday, July 15, 2013

خاطرات بامزه شما - سری 11

پسرخاله 3 ساله ام روی فرش خونه مون خرابکاری کرده بود، مامانش دعواش کرد. اون هم با همون لحن بچه گونه اش گفت: خوب چی کار کنم؟ سوراخه، می ریزه!
فرستنده: علی

داداشم اومد خونه، دست کرد توی جیبش، دید گوشیش نیست. کیفشو گشت، باز هم پیدا نکرد. گفت هزار تا صلوات نذر می کنم گوشیم پیدا بشه. خلاصه برگشت تو مسیری که اومده بود، آخر سر رفت تو مغازه، دید اون جاست. برگشت خونه، گفتم صلوات ها رو بفرست. گفت: نه، اگه گم شده بود می فرستادم! اینو جا گذاشته بودم!

می دونید چی شده؟ یه گندی زده شده... سرخوش از سر جلسه امتحان اومدم بیرون که فهمیدم از سر خوشحالی برگه تقلب رو هم لای پاسخ سوالات به استاد تحویل داده ام!

ﭘﯿﺮﺯﻧﻪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺭﻭﺧﻮﻧﻪ، ﮔﻔﺖ ﻧﻨﻪ ﺟﻮﻥ، ﻟﮑﻪ ﺑﺮ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﮐﻠﯽ افاﺩﻩ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ.
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﻫﻢ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺏ ﻣﻌﻠﻮمه ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻦ، ﺍﮔﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻦ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺍﻏﻮﻧﺖ می زﺩﯼ!
ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﻭﺧﻮﻧﻪ ﺭﻓﺖ رو ﻫﻮﺍ!
فرستنده: 09355449428

اعتراف می کنم دوم راهنمایی بودم، از مدرسه برمی گشتم، سوار اتوبوس شدم. یه دختره جوون داشت بهم نگاه می کرد، من هم با اعتماد به نفس بهش چشمک زدم. بعد دیدم یه پیرزن داره چپ چپ نگاهم می کنه. من هم هی تندتند چشمک می زدم که فکر کنه تیک دارم. خلاصه پیاده که شدم از بس که چشمک زده بودم چشمم جایی رو نمی دید...
فرستنده: علی

اسم من زهره است. رفتیم رستوران عموم منوی غذا رو نگاه کرده می گه: زهره! پیتزا هم داره.
گارسون: نه آقا، ظهر ها پیتزا نداریم!
عموم: نه، می گم زهره! پیتزا هم داره!
گارسون: آقا می گم پیتزا فقط شب ها داریم!
و من عموم رو نجات دادم وقتی گفتم آقای گارسون ایشون منظورشون از زهره منم نه ظهر!

اون اوایل که کامپیوترهای خانگی تازه اومده بودن، خاله ام با مامان در مورد کارهای بچه ها حرف می زدن.
مامانم: مصطفی این دکمه های کامپیوترو برده بده درست کنن.
خاله: کی بورده.
مامانم: آره، مصطفی برده بده درست کنن.
خاله: نه، می گم کی بورده!
مامانم: اه! شهین! می گم مصطفی برده، تو هم نمی فهمی ها!
خاله: می گم اسم اون دکمه ها کیبورده خواهر!
و بسیار خندیدیم به سوتی مامان.
فرستنده: زی زی

خواهرزاده ام کلاس اوله، تکلیفشون اینه که از ۱ تا ۹۰ بنویسن. حالا این خواهرزاده ما یه عدد می نویسه، دراز می کشه... یه غلت می زنه، یه عدد دیگه... یه کارتون می بینه، یکی دیگه، گرسنه می شه... می گم: دایی! این جوری تا صبح هم تموم نمی شه. می گه: خسته ام! می فهمی؟ خسته!
فرستنده: 09355449428

توی مدرسه معلممون نشست پای نرم افزار و با اعتماد به نفس شدید گفت: جواب مساله 100% اولیه. زدیم، دیدیم اولی نبود. گفت پس حتما سومیه. باز هم زدیم، دیدیم نبود! با خنده گفت: بچه ها! دیدید توی یه منفی اشتباه کردم؟ حواستونو جمع کنید که اشتباه منو تکرار نکنید. حالا بزن گزینه مثبت رو، حتما اونه. باز هم زدیم و نشد! فهمیدیم گزینه آخر جواب درست بوده!

ﯾﻪ ﻣﻌﻠﻢ ﺩﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ و ﮔﻔﺖ: "ﺧﺪﺍ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﺑﯽ ﻋﻠﺖ ﺧﻠﻖ نمی کنه." ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: "ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ!"
فرستنده: 09355449428

من یه خواهر زاده دارم 5 سالشه. رفته بودم بوتیکِ دوستم یه لباس بخرم، چند دقیقه ای هم پیشش موندم. متوجه شدم خواهر زاده ام بدجور محو دوستم شده. بعد که خواستیم بریم، خواهر زاده ام از دوستم پرسید: تو شوهر داری؟ دوستم گفت: آره عزیزم. خواهر زاده ام گفت: حیف شد! آخه دوست داشتم زن بابای من می شدی!
فرستنده: صنم

بابام اس ام اس فرستاده: "هلو، ساعت 7 دم در حاضر باش میام دنبالت."
من هم فکر کردم ازش عاتو گرفته ام، جو منو گرفت، جواب دادم: "باشه شفتالوی من، مانتو خوشگلمو می پوشم میام عجیجم!"
بعد بابام جواب داد: "اسکلِ بی شعور! هلو یعنی سلام! آخه تو کی می خوای آدم شی؟ 20 سالت شد آدم نشدی، من چه گناهی کردم که تو پسرمی؟
فرستنده: تارا

اعتراف می کنم بچه که بودم وقتی پشه نیشم می زدم فکر می کردم پشه رفته زیر پوستم! اون قدر بدنم رو می خاروندم و با آب و صابون می شستم تا پشه اذیت بشه و بیاد بیرون.
فرستنده: روژان

صبح از خونه زدم بیرون، دیدم گوشیم نیست. از یه بنده خدایی گوشی گرفتم، زنگ زدم خونه پرسیدم گوشی من تو خونه است؟ گفتن: حالا می گردیم، خبر می دیم. یهو دیدم گوشیم داره از اعماق کیفم زنگ می خوره. پیداش کردم، دیدم از خونه زنگ می زنن. گفتم: بله؟ گفتن: الو سلام، می گمااا گوشیت تو خونه نیستااا، بگرد پیداش کن!

به استادم می گم: "استاد! ما نسل سوخته ایم به خدا…"
گفت: "نسل سوخته ماییم، شما نسل پدر سوخته اید!"

رسیدم توی کوچه مون، دیدم یه خانومی داره ماشینش رو بین دو تا ماشین دیگه پارک می کنه. جای پارک خیلی کم بود و بنده خدا حسابی کلافه شده بود. وایستادم و فرمون دادم بهش: «بیا بیا، خوب! حالا فرمون رو کامل برگردون! خوبه خوبه، خاموش کن.» بعدش هم بدون این که منتظر تشکر خانمه بشم راه افتادم برم که دیدم خانومه صدا کرد و گفت دستت درد نکنه، زحمت کشیدی! گفتم خواهش می کنم، کاری نکردم. گفت: دانشمند! من داشتم از پارک در می اومدم…
فرستنده: 09355449428

اعتراف می کنم چند سال پیش جلوی آینه چشمم به یک اسپری افتاد، درشو که باز کردم دیدم مثل ژله. زدم به موهام، دیدم کف کرد! به آبجیم گفتم، گفت اون خمیر ریش شوهرشه! من هم که حال نداشتم برم حموم، چند روزی موهام به هم چسبیده بود!
فرستنده: ساحل

دختر برادرم شش سالشه، دیگه مهد کودکشون تعطیل شده، اومده خونه ما، نشسته با مامانم در مورد خواستگاری رفتن واسه من حرف می زنه! می گه: "باید یه زن خوشگل واسه عمو پیدا کنیم!" به خدا من هم سن این بودم تعطیلات که شروع می شد یه مگس کش می خریدم می نشستم تو حیاط پشت سر هم مگس می کشتم و می انداختم سر راه مورچه ها و وقتی مورچه ها مگس ها رو روی دستاشون بلند می کردن و می بردن من پشت سرشون می گفتم: الله اکبر! لا اله الا الله!

بچه که بودم هر بار می خواستم قرآن رو با صوت بخونم، فقط "اعوذ باالله" و "بسم الله" ش رو شبیه عبدالباسط می گفتم، بقیه اش رو مثل شماعی زاده می خوندم!

تو صف نون بودم، دیدم ۲ تا پسر هفت هشت ساله سر نوبت با هم بحث می کردن.
اولى: برو بابا!
دومى: به من نگو بابا! به من بگو عمو! به من که می گى بابا، من نسبت به تو احساس مسئولیت پیدا می کنم!

با داداشم رفتیم بوتیک، اون جنسی که می خواستم نبود. به فروشنده می گم: "ببخشید، ما یه دور بزنیم برمی گردیم." دادشم برگشته به فروشنده می گه: "دروغ می گه، از صبح به ده نفر دیگه هم همینو گفته، شما منتظر ما نباشین!"

Labels:



لطفا برای حمایت از ما از محصولات فروشگاه دیدن کنید:

Copyright by www.3Jokes.com