Thursday, February 28, 2013
خاطرات بامزه شما - سری 7
بابام اومد تو اتاقم. بهم گفت: "تو چه قدر پسر گلی هستی! از بچه گی مایه افتخارم بودی..."
یهو ذوق مرگ شدم، تا به خودم اومدم دیدم دارم ماشین بابامو می شورم!
اعتراف می کنم بچه که بودم توی خونه فوتبال بازی می کردم. برای این که حس فوتبال و بازی استادیومی بهم منتقل بشه و آرمان های ورزش حفظ بشه روی فرش تف می کردم!
بچه که بودم یک بار تلویزیونمون خراب شده بود و بردنش تعمیرگاه. اون جا پشت تلویزیون رو که باز کردند کلی نقاشی و نامه اومد بیرون. هر بار که مجری می گفت بچه های عزیز نامه ها و نقاشی هاتون رو برامون بفرستین، من با همراهی داداشم نقاشی هامون رو داخل تلویزیون می انداختیم!
دیروز آبگوشت داشتیم، طبق معمول من و داداشم سر استخوان قلم دعوامون شد. مامان از توی آشپزخونه داد زد: چتونه خونه رو گذاشتین رو سرتون؟ مگه شما سگید که سر استخوان دعوا می کنید؟ صد بار گفتم استخونا برای باباتونه!
اعتراف می کنم بچه که بودم، وقتی مسواک می زدم و آب توی دهنم قرقره می کردم، فکر می کردم این صدای میکروب هاست که دارن غرق می شن و جیغ می زنن!
من هر موقع می خواستم برم شهر بازی با خودم چند تا پیچ از تعمیرگاه رفیقم برمی داشتم می بردم! بعد هر وسیله ای رو که سوار می شدم اگر بغل دستیم دختر بود، پیچ ها رو نشونش می دادم و می گفتم: یا ابرررررررفرض(!) این دیگه از کجا باز شد؟
اعتراف می کنم بچه که بودم یکی از ترسناک ترین لحظاتم موقعی بود که آخرای شب می خواستم برم دستشویی توی حیاط. بلافاصله یاد این شعرِ برنامه ی "خونه ی مادر بزرگه" می افتادم که می گفت: "خوشبختی از رو دیوار سر می کشه تو خونه..." و در حالی که نگاهم همه اش به بالای دیوار حیاط بود و قلبم تاپ تاپ می زد، می رفتم دستشویی و بر می گشتم.
خوب چه می دونستم خوشبختی چیه؟!
دیشب پشت چراغ قرمز میدون بودیم، دیدم افسر داره یکی رو جریمه می کنه که از چراغ قرمز قبلی رد شده. راننده گفت: سرکار ننویس، ندیدمت!
شاید من اشتباه می کنم... مگه چراغ چشمک زن قرمز سر چهار راه بیانگر احتیاط نیست؟ پس چرا دیشب ماشین بغلی من همش ترمز می کرد، حرکت می کرد، ترمز می کرد، حرکت می کرد، ترمز می کرد، حرکت می کرد؟ دلم سوخت براش... ولی عجب عکس العملی داشت!
بچه که بودم وقتی تی تاپ می خوردم، بعد از گاز اول شروع می کردم به گریه کردن. چون می ترسیدم تموم بشه!
توی دوران نوجوانی یه بار مریض بودم، مامانم داشت داروهام رو می داد که داداش کوچیکم اومد گفت: من هم از این ها می خوام. مامانم گفت: الهی مامان بمیره برات! این ها پی پیه، فقط داداش باید بخوره! من از همون بچگی می دونستم منو از پرورشگاه آورده اند!
وقتی بچه بودیم زنگ در خونه رو که می زدیم، در نمی رفتیم. می ایستادیم تا صاحب خانه در رو باز کنه، بعد قدم زنان از جلوش رد می شدیم! اون هم با خودش محاسبه می کرد: "کسی که زنگ رو زده الان رسیده سر کوچه، پس اینا نیستن!" از همون طفولیت علم فیزیکمون خوب بود!
رفیقم بهم می گه وقتی کشتی کج بازی می کنی، کیو بر می داری؟
بهش می گم من معمولاً Random بر می دارم.
برگشته می گه Random زورش زیاده ها، اما اصلا تکنیک نداره!
خدایا! ما رو با کیا کردی 75 میلیون؟!
نمی دونم که باباهامون چه اصراری دارن که اس ام اس دادن رو یاد بگیرن.
هر دفعه هم که می خوای بهشون یاد بدی، گوشی رو بهت نمی دن و می گن: صبر کن، خودم بلدم!
اعتراف می کنم خیلی از پشت تلویزیون تو سوراخ هاش نگاه کردم مجری برنامه کودک رو ببینم.
جاتون خالی، شبی رفتم یه کبابی، تابلو بزرگ زده بود که: “۱۰۰٪ گوسفندی”
بعد از خوردن کباب فهمیدم منظورش به من بوده، ۱۰۰٪ گوسفند بودم که رفتم اون جا!
آقا ما صبح داشتیم می رفتیم شرکت، این مامان ما هم آشغال ها رو داد ببریم بذاریم دم در... هیچی، ما هم برداشتیم بردیم و... یه ربعی پیاده رفتیم، رسیدیم سر خیابون و تاکسی گرفتیم. نشستیم وسایلمون رو گذاشتیم روی پامون که یهو حس نموری بهمون دست داد... دیدیم آشغال ها هنوز همراهمونه!
پول کم آوردم، از دانشگاه زنگ زدم می گم: بابا یه کم پول بریز توی کارتم.
می گه شماره کارتت چنده؟
شماره ۱۶ رقمیو خوندم براش.
برگشته می گه: باشه، فقط اسمت چی بود؟
از صبح دارم دنبال پدر و مادر واقعیم می گردم!
اعتراف می کنم بچه که بودم فکر می کردم زمان شاه همه جا سیاه وسفید بوده!
دیشب پارک بودم یه پسر بچه حدود ۱۰ساله داشت با ۱۰۰ تا سرعت می دوید سمت دستشویی… باباش هم پشت سرش می دوید. یهو باباهه زد پس گردن پسره. گفت بذار من برم پسر، اگر مال تو بریزه می گن بچه است!
آقا من همیشه فکر می کردم یه ماشینی از همه ی ماشین ها جلوتره. می گفتم یعنی کی می شه ما برسیم بهش؟!
Labels: Tanz