3Jokes . com

Funny Jokes, Funny Pictures

tmplt

خبرنامه

   RSS Feed  کانال تلگرام
   RSS Feed  فبسیوک
   RSS Feed  عضویت در خبرخوان
   RSS Feed  خبرنامه با ایمیل
   RSS Feed  راهنمایی




ارسال مطلب

جوک، اس ام اس و مطالب جالب خود را برای ما بفرستید.

فرستادن مطلب (کلیک کنید)

شماره ارسال SMS از طریق موبایل: 0935-6243988


تبادل لینک


Sunday, November 06, 2011

دلبسته کفش هایم بودم


دلبسته ی کفشهایم بودم.
کفش هایی که یادگار سال های نوجوانی ام بودند.
دلم نمی آمد دورشان بیندازم. هنوز همان ها را می پوشیدم.
اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند.
قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه نصیبم می شد.
سعی می کردم کمتر راه بروم زیرا که رفتن دردناک بود.

می نشستم و زانوهایم را بغل می گرفتم
و می گفتم: چقدر همه چیز دردناک است.
چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنیایم...
می نشستم و می گفتم: زندگیم بوی ملالت می دهد و تکرار.
می نشستم و می گفتم: خوشبختی تنها یک دروغ قدیمی است.
می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمی رفتم.
قدم از قدم بر نمی داشتم... می گفتم و می گفتم...

پارسایی از کنارم رد شد.
عجب! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت.
مرا که دید لبخندی زد و گفت: خوشبختی دروغ نیست،
اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است،
و زیباترین خطر... از دست دادن.

تا تو به این کفش های تنگ آویخته ای...
برایت دنیا کوچک است و زندگی ملال آور.
جرات کن و کفش تازه به پا کن. شجاع باش و باور کن که بزرگ تر شده ای.

رو به پارسا کردم، پوزخندی زدم و گفتم:
اگر راست می گویی، پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی تا پا برهنه نباشی؟

پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد: من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود
که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود
پس هر بار، دانستم که قدری بزرگتر شده ام
هزاران جاده را پیمودم و هزارها پای افزار را دور انداختم
تا فهمیدم بزرگ شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت
حالا دیگر هیچ کفشی اندازه ی من نیست
وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست.

Labels:



لطفا برای حمایت از ما از محصولات فروشگاه دیدن کنید:

Copyright by www.3Jokes.com