Monday, November 08, 2010
برهنه خوشحال
پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی؟
گفت: فردی بی خیال و فارغ و آزاده ام
گفت: از بهر چه می رقصی و بشکن می زنی؟
گفت: چون دارای شور و شوق فوق العاده ام
گفت: اهل خاک پاک اصفهانی یا اراک؟
گفت: اهل شهر آباد و خوش آباده ام
گفت: خیلی شاد هستی، باده لابد خورده ای
گفت: هم از باده خور بیزارم، هم از باده ام
گفت: از جام وصال نازنینی سرخوشی؟
گفت: از شهوت پرستی هم دگر افتاده ام
گفت: پس شاید قماری کرده ای، پولی برده ای
گفت: من در راه برد و باخت پا ننهاده ام
گفت: پولی از دکان یا خانه ای کش رفته ای؟
گفت: دزدی هم نمی چسبد به وضع ساده ام
گفت: آخر هیچ سرگرمی نداری روز و شب؟
گفت: سرگرم نمازو سجده و سجاده ام
گفت: لابد ثروتی داری و دلشادی به پول؟
گفت: من مستضعف و مسکین مادر زاده ام
گفت: آیا راستی آهی نداری در بساط؟
گفت: خود پیداست این از وصله ی لباده ام
گفت: گویا کارمند ساده ای یا کارگر؟
گفت: بی کارم ولی از بهر کار آماده ام
گفت: بی کاری و بی پولی؟ پس این شادی ز چیست؟
گفت: یک زن داشتم، اینک طلاقش داده ام!
Labels: Tanz