3Jokes . com

Funny Jokes, Funny Pictures

tmplt

خبرنامه

   RSS Feed  کانال تلگرام
   RSS Feed  فبسیوک
   RSS Feed  عضویت در خبرخوان
   RSS Feed  خبرنامه با ایمیل
   RSS Feed  راهنمایی




ارسال مطلب

جوک، اس ام اس و مطالب جالب خود را برای ما بفرستید.

فرستادن مطلب (کلیک کنید)

شماره ارسال SMS از طریق موبایل: 0935-6243988


تبادل لینک


Sunday, October 21, 2007

گنجشک و خدا

روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت .

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند

:و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت

مي آيد، من تنها گوشي هستم

كه غصه هايش را مي شنود

و يگانه قلبي ام كه دردهايش را در خود نگه مي دارد

و سر انجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست.

فرشتگان چشم به لبهايش دوختند

گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

" با من بگو از انچه سنگيني سينه توست."

گنجشك گفت "

لانه كوچكي داشتم ،

ارامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي كسي ام .

تو همان را هم از من گرفتي .

اين توفان بي موقع چه بود ؟

چه مي خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود ؟

و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست.

سكوتي در عرش طنين انداز شد .

فرشتگان همه سر به زير انداختند.

خدا گفت " ماري در راه لانه ات بود .

خواب بودي . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند.

انگاه تو از كمين مار پر گشودي .

گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود.

خدا گفت " و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم

از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام بر خاستي.

اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود .

ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت.

هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد.

Labels:



لطفا برای حمایت از ما از محصولات فروشگاه دیدن کنید:

Copyright by www.3Jokes.com