3Jokes . com

Funny Jokes, Funny Pictures

tmplt

خبرنامه

   RSS Feed  کانال تلگرام
   RSS Feed  فبسیوک
   RSS Feed  عضویت در خبرخوان
   RSS Feed  خبرنامه با ایمیل
   RSS Feed  راهنمایی




ارسال مطلب

جوک، اس ام اس و مطالب جالب خود را برای ما بفرستید.

فرستادن مطلب (کلیک کنید)

شماره ارسال SMS از طریق موبایل: 0935-6243988


تبادل لینک


Wednesday, August 01, 2007

داستانی از چخوف

چند روز پیش، خانم “یولیا واسیلی یونا”، معلم سر خانه ی بچه ها را به اتاق کارم دعوت کردم. قرار بود با او تسویه حساب کنم. گفتم:

ــ بفرمایید بنشینید یولیا واواسیلی یونا! بیایید حساب و کتابمان را روشن کنیم... لابد به پول هم احتیاج دارید، اما ماشاءالله آنقدر اهل تعارف هستید که به روی مبارکتان نمی آورید... خوب... قرارمان با شما ماهی ۳۰ روبل...

ــ نه خیر ۴۰روبل...

ــ نه، قرارمان ۳۰روبل بود... من یادداشت کرده ام... به مربی های بچه ها همیشه ۳۰ روبل می دادم... خوب... دو ماه کار کرده اید...

ــ دو ماه و پنج روز...

ــ درست دو ماه... من یادداشت کرده ام... بنابر این جمع طلب شما می شود ۶۰ روبل... کسر می شود ۹ روز بابت تعطیلات یکشنبه... شما که روزهای یکشنبه با کولیا کار نمی کردید... جز استراحت و گردش که کاری نداشتید... و سه روز تعطیلات عید...

چهره ی یولیا واسیلی یونا ناگهان سرخ شد، به والان پیراهن خود دست برد و چندین بار تکانش داد اما... اما لام تا کام نگفت!...

ــ بله، ۳ روز هم تعطیلات عید... به عبارتی کسر می شود ۱۲ روز... ۴ روزهم که کولیا ناخوش و بستری بود... که در این چهار روز فقط با واریا کار کردید... ۳ روز هم گرفتار درد دندان بودید که با کسب اجازه از زنم، نصف روز یعنی بعد از ظهرها با بچه ها کار کردید... ۱۲ و ۷ می شود ۱۹ روز... ۶۰ منهای ۱۹، باقی می ماند ۴۱روبل... هوم... درست است؟

چشم چپ یولیا واسیلی یونا سرخ و مرطوب شد. چانه اش لرزید، با حالت عصبی سرفه ای کرد و آب بینی اش را بالا کشید. اما... لام تا کام نگفت!...

ــ در ضمن، شب سال نو، یک فنجان چایخوری با نعلبکی اش از دستتان افتاد و خرد شد... پس کسر می شود ۲ روبل دیگر بابت فنجان... البته فنجانمان بیش از اینها می ارزید - یادگار خانوادگی بود - اما... بگذریم! بقول معروف: آب که از سر گذشت چه یک وجب، چه صد وجب... گذشته از اینها، روزی به علت عدم مراقبت شما، کولیا از درخت بالا رفت و کتش پاره شد... اینهم ۱۰ روبل دیگر... و باز به علت بی توجهی شما، کلفت سابقمان کفشهای واریا را دزدید... شما باید مراقب همه چیز باشید، بابت همین چیزهاست که حقوق می گیرید. بگذریم... کسر می شود ۵ روبل دیگر... دهم ژانویه مبلغ ۱۰ روبل به شما داده بودم...

به نجوا گفت:

ــ من که از شما پولی نگرفته ام...!

ــ من که بیخودی اینجا یادداشت نمی کنم!

ــ بسیار خوب... باشد.

ــ ۴۱ منهای ۲۷ باقی می ماند ۱۴...

این بار هر دو چشم یولیا واسیلی یونا از اشک پر شد... قطره های درشت عرق، بینی دراز و خوش ترکیبش را پوشاند. دخترک بینوا! با صدایی که می لرزید گفت:

ــ من فقط یک دفعه، آنهم از خانمتان پول گرفتم... فقط همین... پول دیگری نگرفته ام...

ــ راست می گویید؟... می بینید؟ این یکی را یادداشت نکرده بودم... پس ۱۴منهای ۳ می شود ۱۱... بفرمایید اینهم ۱۱ روبل طلبتان! این۳ روبل، اینهم دو اسکناس ۳ روبلی دیگر... و اینهم دو اسکناس ۱ روبلی... جمعاً ۱۱ روبل... بفرمایید!

و پنج اسکناس سه روبلی و یک روبلی را به طرف او دراز کردم. اسکناسها را گرفت، آنها را با انگشتهای لرزانش در جیب پیراهن گذاشت و زیر لب گفت:

ــ مرسی.

از جایم جهیدم و همان جا، در اتاق، مشغول قدم زدن شدم. سراسر وجودم از خشم و غضب، پر شده بود. پرسیدم:

ــ «مرسی» بابت چه؟!

ــ بابت پول...

ــ آخر من که سرتان کلاه گذاشتم! لعنت بر شیطان، غارتتان کرده ام! علناً دزدی کرده ام! « مرسی» چرا ؟!

ــ پیش از این، هر جا کار کردم، همین را هم از من مضایقه می کردند.

ــ مضایقه می کردند؟ هیچ جای تعجب نیست! ببینید، تا حالا با شما شوخی می کردم، قصد داشتم درس تلخی به شما بدهم... هشتاد روبل طلبتان را می دهم... همه اش توی آن پاکتی است که ملاحظه اش می کنید! اما حیف آدم نیست که این قدر بی دست و پا باشد؟ چرا اعتراض نمی کنید؟ چرا سکوت می کنید؟ در دنیای ما چطور ممکن است انسان، تلخ زبانی بلد نباشد؟ چطور ممکن است این قدر بی عرضه باشد؟!

به تلخی لبخند زد. در چهره اش خواندم: «آری، ممکن است!»

به خاطر درس تلخی که به او داده بودم از او پوزش خواستم و به رغم حیرت فراوانش، ۸۰ روبل طلبش را پرداختم. با حجب و کمروئی، تشکر کرد و از در بیرون رفت... به پشت سر او نگریستم و با خود فکر کردم: «در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود».

Labels:



لطفا برای حمایت از ما از محصولات فروشگاه دیدن کنید:

Copyright by www.3Jokes.com