Saturday, July 14, 2007
وصیت نامه دکتر شریعتی
امروز دوشنبه سیزدهم بهمن ماه
پس از یک هفته رنج بیهوده و
دیدار چهره های بیهوده تر و
شخصیت های مدرج ، گذرنامه را
گرفتم و برای چهارشنبه جا رزرو
کردم.........
عازم سفرم و به حکم شرع ،در این
سفر باید وصیت کنم. وصیت یک
معلم که از هیجده سالگی تا
امروز ، جز تعلیم کاری نکرده و
جز رنج چیزی نیندوخته است ، چه
خواهد بود؟ جز اینکه همه قرض
هایم را از اشخاص و از بانکها
با نهایت سخاوت و بی دریغی «
تماما » واگذار می کنم به همسرم
که از حقوقم ( اگر پس از فوت قطع
نکردند ) و حقوق اش و فروش
کتابهایم و نوشته هایم و آنچه
دارم و ندارم ، بپردازد.......
من می دانستم که به جای کار در
فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ
اگر آرایش می خواندم یا
بانکداری و یا گاوداری ، امروز
وصیتنامه ام به جای یک انشای
ادبی ، شده بود صورتی مبسوط از
سهام و املاک و منازل و و مغازه
ها و شرکت ها و دم و دستگاهها که
تکلیفش را باید معلوم می کردم و
مثل حال « به جای اقلام » الفاظ
ردیف نمی کردم......
فرزندم ! تو می توانی « هر گونه
بودن » را که بخواهی باشی ،
انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب
تو در چهارچوب حدود انسان بودن
محصور است. با هر انتخاب باید
انسان بودن نیز همراه باشد وگر
نه دیگر از آزادی و انتخاب سخن
گفتن بی معنی است ، که این
کلمات ویژه خداست و انسان و
دیگر هیچ کس......
تو هر چه می خواهی باش ، اما آدم
باش . اگر پیاده هم شده است سفر
کن . در ماندن می پوسی . هجرت
کلمه بزرگی در تاریخ « شدن »
انسان ها و تمدن هاست . اروپا را
ببین . اما وقتی ایران را دیده
باشی ، وگر نه کور رفته ای ، کر
باز گشته ای....
اما تو ، سوسن ساده مهربان
احساساتی زیباشناس منظم و دقیق
، و تو ، سارای رند عمیق
عصیانگر مستقل ! برای شما هیچ
توصیه ای ندارم . در برابر این
تند بادی که بر آینده پیش ساخته
شما می وزد ، کلمات که تنها
امکاناتی است که اکنون در
اختار دارم ، چه کاری می توانند
کرد؟..........
و اما تو همسرم ، چه سفارشی می
توان به تو داشت ؟ تو که با از
دست دادن من هیچ کس را در زندگی
کردن از دست نداده ای . نبودن من
خلایی در میان داشتن های تو
پدید نمی آورد ، و با این حال که
چنان تصویری از روح من در ذهن
خود رسم کرده ای ، وفای محکم و
دوستی استوار و خدشه ناپذیرت
به این چنین منی ، نشانه روح پر
از صداقت و پاکی و انسانیت
توست..........
آرزوی دیگرم این بود که یک سهم
آب و زمین از کاهه بخرم به نام
مادرم وقف کنم و درآمدش صرف
هزینه تحصیل شاگردان ممتاز
مدرسه این ده شود که در سبزوار
تحصیلات شان را تا سیکل یا
دیپلم ادامه دهند.....
و خدا را سپاس می گزارم که عمر
را به خواندن و نوشتن و گفتن
گذراندم که بهترین « شغل » را
در زندگی ، مبارزه برای آزادی
مردم و نجات ملتم می دانستم و
اگر این دست نداد بهترین شغل یک
آدم خوب ، معلمی است و نویسندگی
و من از هیجده سالگی کارم این
هر دو...........
و آخرین وصیتم به نسل جوانی که
وابسته آنم ، و از آن میان به
خصوص روشنفکران و از این میان
بالاخص شاگردانم که هیچ وقت
جوانان روشنفکر همچون امروز
نمی توانسته اند به سادگی ،
مقامات حساس و موفقیت های
سنگین به دست آورند ، اما آنچه
که در این معامله از دست می
دهند ، بسیار گرانبها تر از آن
چیزی است که بدست می آورند. . »
« علی شریعتی »
۱۳۴۸/۱۱/۱۳
Labels: Nice
